اینجوری که ندونی به کدوم دلیل داری گریه میکنی.واسه کدوم یکی از بدبختیات.
بعد نتونی خودتو قانع کنی که اشک بریزی!
بعدشم غرور شکسته تو چسب بزنی ولی همچنان شل و ول باشه.
حتی دل خودتم جای خودتو نداشته باشه.چه برسه دل بقیه!
حس زیادی بودن تاحالا بوده تودلت؟
حس اینکه کسی دوست نداره.
اینجور موقع ها چیکار میکنی؟
من کم اوردم!
اره اعتراف میکنم.من کم اوردم!تهی ام!خالی و پوچم!
و خودم دست به کار میشم که خودمو بسازم!وحشی تراز قبل!من صبر میکنم.احساساتم که خوب شد ،چند ماه،یا چند سال بعد.زندگی رو شروع میکنم
یه ادمی میشم که حس میکنه همه چیو.ناراحتی و غم و خوشحالی رو حس میکنه! از ته دل خندیدنو تجربه میکنه،از ته دل گریه کردنو هم!
من همیشه مرده نمیمونم.من زنده میشم!
درباره این سایت